۱۴۰۳/۰۹/۰۱

طلاق

« طلاق » اسمی برای تطلیق است یعنی از بین بردن قید و اصطلاح شرعی به معنای از بین بردن قید نکاح است . درکتب لغت ، برای واژه طلاق معنای گوناگونی گفته شده است مانند : رهایی ، آزاد کردن ، ترک کردن ، مثلاً گفته می شود : « طلقت القوم . قوم را ترک کردم » طلاق در اصطلاح شرعی عبارت است از « ازله قید النکاح بصیغه مخصوصه » طلاق ، گسستن و از بین بردن قید ازدواج با لفظ مخصوص است .

بعضی از استادان حقوق فرانسه طلاق را این چنین تعریف کرده اند : طلاق قطع رابطه زناشویی به حکم دادگاه در زمان حیات زوجین ، به درخواست یکی از آنها یا هر دو است . در حقوق امروز ایران طلاق ممکن است به حکم دادگاه یا بدون آن واقع شود و در تعریف آن می توان گفت ، طلاق عبارتست از انحلال نکاح دائم با شرایط خاص از جانب مرد یا نماینده او . بنابراین طلاق ویژه نکاح دائم است و انحلال نکاح منقطع از طریق بذل یا انقضاء مدت صورت می گیرد .

ماده ۱۱۳۹ قانون مدنی در این باره می گوید : طلاق مخصوص عقد دائم  است و زن منقطعه با انقضاء مدت یا بذل آن از طرف شوهر از زوجیت خارج می شود .

از نظر ماهیت حقوقی ، در فقه اسلامی و قانون مدنی ، طلاق ایقاعی است که از سوی مرد یا نماینده او صادر می شود حتی در موردی که طلاق بر اساس قوانین زوجین که شرط یا انگیزه طلاق می باشد غیر از خود آن است و طلاق ، یعنی آخرین عملی که با اجرای صیغه تحقق می پذیرد و رابطه نکاح را منحل می کند ، در هر حال ، یک عمل حقوقی یک جانبه ( ایقاع ) است و ناشی از ارادۀ طرفین نمی باشد .

چارچوب نظری و عملیاتی :

 رخی از جامعه شناسان و پژوهشگران مسائل خانواده با مشاهده برخی از پدیده های اجتماعی جدید مانند : افزایش میزان طلاق ، کشمکشهای خانوادگی ، بحران روابط والدین و فرزندان و مواردی از این قبیل در برخی از جوامع و کشورها ، به این نتیجه می رسند که خانواده ی کنونی رو به انحطاط و اضمحلال نهاده و به سوی نابودی می رود ، در حالیکه بررسیهای اجتماعی و تجربه های جوامع مختلف جهان این نتیجه گیری را تأکید نمی کنند .

صاحب نظرانی مانند تالکوت پارسونز معتقد هستند که وظایف سنتی خانواده تغییرات آنچنانی نیافته و تنها شکل ظاهری آنها عوض شده است اما در مقابل عده ای دیگر از جامعه شناسان نشان می دهند که خانواده به عنوان یک نهاد و خرده نظامی در داخل نظام بزرگتر جامعه ، نمی تواند بر کنار از دگرگونیهای اجتماعی قرار گیرد و شکل و وظایف خود را بدون تغیییر حفظ کند به گفتۀ مورگان ، خانواده نماینده یک اصل سیال و به مشابه یک عنصر فعال اجتماعی است که هرگز حالت ایستا نداشته و به موازات جامعه پیوسته در تغییر بوده است و از یک سطح نازل و ابتدایی به سطح عالی و پیچیده تر پیشرفت کرده است . به نظر ویلیام گودو تالکوت پارسونز ، خانواده در تمام جوامع با نظام های اجتماعی – اقتصادی متفاوت تحت تأثیر صنعتی شدن جامعه و توسعۀ شهری یکسو می رود – به سوی خانوادۀ هسته ای نوین یا خانواده هسته ای نوین یا خانواده زن و شوهری معاصر . به نظر آنان خانواده نقش مهمی در انتخاب همسر برای اولاد و اعضای خود ندارد ، خویشاوندان در امور همدیگر دخالت نمی کنند ، شبکه خویشاوندی در آنها بسیار محدود و ضعیف است ، تعهدات و تکالیف متقابل میان اعضای خود ندارد ، خویشاوندان محدود است ، خانواده جدید نومکان است ، پس از ازدواج به خاطر عوض شدن اهداف تشکیل خانواده دگرگون می شود ، میزان طلاق در آنها بالاست .

اگر چه نمی توان نظر پارسونز را به طور کلی دربارۀ تمام جوامع در هر شرایط اجتماعی صادق دانست و در عین حال در جوامع گذشته نیز نوعی از خانواده زن و شوهری ( هسته ای) تک همسر وجود داشته است  ، ولی در یک دید جامع وکلی می توان گفت روند هسته ای شدن خانواده در اکثر جوامع و کشورهای جهان امروزی است مشهود و غیر قابل انکار . در بررسی های اجتماعی ، انحلال قانونی و شرعی و عرفی ازدواج را تحت شرایط مقرراتی طلاق می نامند .

نظریۀ پارسونز بر محور این نظر دور می زند که نهاد خانواده پیش نیازی گریز ناپذیر برای استواری اجتماعی است خانواده به عنوان عامل اصلی اجتماعی کردن کودکان ، در ملکۀ ذهن ساختن نظارت اجتماعی که استواری هر جامعه ای در نهایت به آن بستگی دارد ، نقش اساسی را ایفا می کند . وانگهی ، خانواده که درحیات عاطفی بزرگسالان جای دارد ، به عنوان عامل نظارت اجتماعی بیرونی و مضری برای تنشهای بزرگسالان نقش بسیار تعیین کننده ای  را بازی می کند ، زیرا اگر خانواده نبود ،‌این تنشها در زندگی عمومی بروز پیدا می کرد . پارسونز می گوید برای آنکه خانواده بتواند کارکرد مؤثری داشته باشد باید نوعی تقسیم کار جنسی درآن برقرار باشد تا مردان و زنان از این طریق بتوانند نقشهای بسیار متفاوتی را بر عهده گیرند . مردان که واحد خانواده را به نظام گسترده تر اجتماعی پیوند می زنند ، باید در جهت گیری خانواده نقش مؤثری داشته باشد باید نوعی تقسیم کار جنسی در آن برقرار باشد تا مردان زنان از این طریق بتوانند نقشهای بسیار متفاوتی را بر عهده گیرند . مردان که واحد خانواده را به نظام گسترده تر اجتماعی پیوند می زنند ، باید در جهتگیری خانواده نقش مؤثری داشته باشند ، نیروی محرک خانواده باشند و بلند پروازی و خویشتنداری از خود نشان دهند . اما زنان که وظیفه شان ادارۀ امور داخلی خانواده است و باید هم از کودکان هم از مردان بزرگسال خانواده مراقبت کنند ،

 باید سنگ صبور باشند ، مهربان ، پرواننده ، دوستدار و سرشار از عاطفه باشند . اگر محار کردها و جهت گیریهای زنان و مردان در خانواده بسیار شبیه هم گردند ، رقابت میان آنها زندگی خانوادگی را مختل خواهد کرد و نقش تعیین کننده ی خانواده در نگهداشت استواری اجتماعی ضعیف خواهد شد .

. جسی برنارد معتقد است که برخلاف تصور متعارف و معمول ، زندگی زناشویی برای زنان و مردان مزایای برابری ندارد این مردان هستند که از این زندگی بیشترین برخورداری نصیبشان می شود ، در حالیکه زنان تنها نصیبی که از زندگی زناشویی می برند ، محرومیت از آزادیهای نسبی تجرد دخترانه و رفتن زیربار مسؤلیتهای سنگین زندگی  خانوادگی است برای همین است که تحقیقات انجام گرفته دربارۀ زناشویی نشان می دهند که زنان ازدواج کرده و مردان مجرد بیشتر از زنان مجرد و مردان متأهل از ناراحتی های ناشی از تپش قلب ، سرگیجه ، سردرد ، کابوس و هراسهای عصبی رنج می برند .

به اعتقاد جسی برنارد

زناشویی نوعی نظام فرهنگی متشکل از اعتقادها و آرمانها ، یک نوع تنظیم نهادی نقش ها و هنجارها و مجموعه ای از تجارب مبتنی بر کنش متقابل برای یکایک زنان و مردان ، به شمار می آید زناشویی از نظر فرهنگی ، به عنوان سرنوشت و سرچشمه رضایت خاطر زنان ، سرچشمۀ رضایت خاطر زنان ، جنبه ی آرمانی پیدا کرده است ؛ نهاد زناشویی فکر اقتدار مردانه را با تصور قابلیت جنسی و نیروی مردانه تقویت می کند و از همسران می خواهد که سازشگر ، وابسته و توخالی باشند و اساساً به فعالیتها و خرده کاریهای خانه داری بپردازند

مارکر وانگسن خانواده را در جوامع غربی ، کانون پرورش ایدئولوژی طبقۀ حاکم ، یعنی مالکیت ، و زمینه ساز انتیاد و تسلط بر زنان می دانستند با نظر آنها ، در خانواده غربی ، زنان نیز مانند بردگان جزو داراییها و اموال شخصی پدر سالار به شمار می آیند و از هیچگونه حق و حقوق شایسته انسانی برخوردار نیستند .  به عقیدۀ فمنیتهای مارکیست نابرابری میان زن و مرد را بیشتر از همه می توان در داخل طبقه مسلط سرمایه دار پیداکرد . به تعبیر روزا  لوکسمبورک ، زن سرمایه دار ، « انگل یک انگل » است .  . همۀ نظریه های ستمگری جسی موقعیت زنان را پیامد رابطۀ قدرت مستقیم میان زنان و مردان می انگارد ، رابطه ای که طی آن ، مردان که منافعی عینی و بنیادی در نظارت ، سوء استفاده ، انقیاد و سرکوبی زنان دارند ، از طریق اعمال ستم جسی بر زنان ، این منافع را بر آورده می سازند . پس از دید این نظریه پردازان ، موقعیت زنان اساساً همان موقعیتی است که در چارچوب آن ، زنان مورد سوءاستفاده ، تحت نظارت ، انقیاد و ستم مردان قرار می گیرند . فمنسیتهای روانکاو هر چند در پیدا کردن زمینه های ستمگری جسی از پویاییهای عاطفی شخصیت و عوامل ناخوداگاه و نیمه ناخوداگاه نظریۀ روانکاوانه فروید سود می جویند و مانند فروید ریشه های رفتار جنسی مردان و زنان را در درون کودکی جست جو می کنند ، اما نظریه های روان کاوانه فروید را بدون جرح و تعدیل نمی پذیرند . آنها بر خلاف فروید معتقدند که این مردان بوده اند که در سراسر تاریخ کوشیده اند زنان را به دلایل روانی ریشه دار در دوران کودکی وادار به پذیرش نقش درجه دوم سازند و هرگز نخواسته اند زنان را در مقامی برابر با خودشان ببینند . جامعه شناسان فمنسیت زنان از نظر اجتماعی در موقعیتی قرار گرفته اند که می توانند به عنوان میانجی در میان دیدگاههای گوناگون عمل کنند و در واقع ، با قرار گرفتن در نقطه تقاطع این دیدگاهها می توانند تعادل و توازن را در میان آنها برقرار سازند . به عقیده فمنسیتها زنان از نظر اجتماعی در موقعیتی قرار گرفته اند که نمی توانند به گونه ای هدفدار عمل کنند و برنامه های ویژه ای را برای دستیابی به هدفهایشان در پیش گیرند ، زیرا این آنها نیستند که برای زندگیشان راه

را انتخاب می کنند ، بلکه مسیر حوادث ، تصادفات و اتفاقات مسیر زندگی آنها را تعیین می کنند آنها ناخواسته در جریانی می افتند که حوادث بیرون از آنها برایشان مشخص کرده است . ازدواج ، شرایط کاری شوهر ، ضرورت ها و الزامهای پیش بینی ناپذیر تربیت کودکان ، طلاق ، بیوگی و اشتغال در مشاغل ناپایدار ، امکان انتخاب یک راه مشخص و پیش بینی شده را از آنها سلب کرد ، و آنها بجای آنکه با کنشهای خود خواسته شان موقعیت ها را با زندگی هدفدارشان ساخته و پرداخته یا تعدیل کنند ، تنها می توانند در برابر این موقعیتها واکنش از خود نشان دهند .

نسبت های لیبرال برای وظایف خانگی و خرده کاریهای بی اجر و مزد زندگی خانوادگی چندان بهایی قائل نیستند و معتقدند که مردان از بیشترین پاداشهای زندگی که همان پول و قدرت و منزلت اجتماعی است سود می برند و زنان را به حریم و خلوت محدود خانه و نواده سوق می دهند و از راههای گوناگون اجازه نمی دهند که زنان را به عرصه فعالیتهای عمومی که منبع بزرگترین پاداش های اجتماعی است راه یابند .

در یک چارچوب کلی عوامل مؤثر بر طلاق را میتوان با عوامل زیستی

( عدم  تناسب سن ازدواج ، بیماری ، نازایی ) ، عوامل اجتماعی و روانی – اجتماعی ( احساس نارضایتی ، ناهماهنگی میان زوج ها ، فشارهای عصبی و خشونت ) ، عوامل اقتصادی ( فقر و فقدان منابع مالی و امکانت ) و عوامل فرهنگی تقسیم بندی کرد .

 ۱- عوامل زیستی

از مهمترین عوامل طبیعی طلاق عبارت است از : نازائی ، نقص عضو ، بیماری سخت و غیر قابل علاج و نداشتن اولاد ذکور .

در بعضی موارد مشاهده شده است که جدایی بین زن و شوهر به دلیل بچه دار نشدن یکی از دو همسر و یا نداشتن پسر در خانواده صورت می گیرد . این امر در محیطهای روستایی و عشایری و همچنین مناطق شهری دیده می شود .

مطابق آمار نسبت طلاق در سال ۱۳۵۲ تهران در آن گروه از زوجین که فاقد فرزند بوده اند به تنهایی بیش از کلیه گروهها یعنی بیش از ۵۰% بوده است .

  ۲- علل اقتصادی

الف ) توسعه شهرنشینی : مطالعات اجتماعی نشان می دهد توسعه شهرها و رواج شهرنشینی با افزایش طلاق رابطه مستقیم دارد . آمار نشان می دهد در شهرهای بزرگ میان هر چهار یا پنج ازدواج یکی از آنها به طلاق منجر می شود و در تحلیل این امر گفته می شود که نبودن موانع سنتی در شهرها و ناهماهنگی های روانی و عاطفی میان زوجین و عوامل دیگری باعث می شوند که طلاق در شهرها بیشتر از مناطق دیگر شود .

ب ) عدم تطابق زندگی شهری و صنعت نوین با شیوه روابط خانوادگی : رشد تکنولوژی با افزودن مهاجرتهای روستایی و عشایری به نقاط صنعتی و سست شدن سنتهای اخلاقی و اجتماعی و از هم پاشیدن روابط خانوادگی میزان طلاق را افزایش می دهد . به عنوان نمونه تقریباً نیمی از ازدواجهای اول در آمریکا به طلاق کشیده می شود و ۶۰% ازدواج های دوم پایانشان طلاق است .

ج ) بیکاری و پایین بودن میزان درآمد : بیکاری سرپرست خانواده یکی از مهمترین عاملهای طلاق در جوامع امروزی است هرگاه سرپرست خانواده یکی از مهمترین عاملهای طلاق در جوامع امروزی است هرگاه سرپرست خانواده نتواند نیازهای رفاهی و اقتصادی خانواده را برآورده سازد باعث بالا رفتن میزان خشونت در خانواده می گردد به نظر می رسد فراوان بودن بیکاری در استان کرمانشاه با افزایش میزان طلاق آن ارتباط تنگاتنگ دارد . به دنبال نبودن کار ، فقر مالی نیز از جمله عواملی است که باعث بالا رفتن میزان طلاق می گردد . انتظارات خانواده و به خصوص زن تأثیرات این عوامل را افزایش می دهد .

د ) تأثیر تکنولوژی و ارتباطات بر میزان طلاق : گسترش ارتباطات فرهنگی و اجتماعی بین جوامع وخانواده ها ، با عث بالا رفتن میزان آگاهیهای خانواده مخصوصاً زنان شده است انتظارات برای خرید لوازم خانگی و پوشاک افزایش می یابد که به علت پایین بودن توان مالی خانواده ها عدم امکانات خرید لوازم ذکر شده باعث زد و خورد و اختلال در خانواده ها می گردد .

۳- عوامل اجتماعی

الف ) عدم شناخت همسر قبل از ازدواج : متأسفانه دیده می شود جوانان و والدین آنها در هنگام مراحل اولیه ازدواج توجه دقیقی به پیشینۀ همسر خود ندارند و بعد از مسائل شناخته نشده ، روشن می گردد و مایۀ اختلافات بعدی می گردد .

ب ) انجام دادن مراسم عبادی و مذهبی : تحقیقی در جامعۀ آمریکا نشان می دهد مذهب عامل مهمی در میزان طلاق است .کسانی که تا حدودی مراسم مذهبی ، عبادی را بجا می آورند طلاق در آنها کمتر است نسبت به افرادی که مراسم مذهبی و عبادی خود را انجام نمی دهند . ارتباط با اماکن مقدسه سهم به سزائی در ایجاد انس و الفت و تفاهم در خانواده ها دارد .

ج ) عدم مشورت با یکدیگر : فایده مشورت این است که مشورت کنندگان نظر بهتری را بر می گزینند و احتمال خطا در آن کمتر است به علت ساختار نامناسب حاکم بر خانواده ها گاه کنترل خانواده ها در اختیار مرد است و با درجه کمتری در اختیار زن . هرگاه افراد خانواده نتوانند همسوی فکری با هم داشته باشند یکی از زوجین دچار خودکامگی و فرمانروایی می گردد که عامل مخربی در انحلال خانواده ها به حساب می آید .

د ) دخالت اقوام در زندگی مشترک : از آنجا که جامعه ایرانی ، جامعه ای قبیله ای و سنتی و در حال تغییر به جامعه نیمه صنعتی است روح حاکم بر خانواده ها ایجاب می کند نظرات خویشان و به خصوص والدین را مهم پنداشته و برخلاف اصول و راهکارهای مشورت بدون اندیشه آنها را می پذیرد و نظام خانوادگی خود را به ورطۀ هلاکت می کشاند .

ذ ) عشق عشق ظاهری : بررسیهای جامعه شناسی نشان می دهد بسیاری از ازدواج های جوانان به خاطر عشق ظاهری وامیال جنسی تشکیل می گردد . اما بعد از مدت کوتاهی به علت آشنایی با همدیگر و شناخت یکدیگر و روشن شدن این اندیشه که دچار توهم زندگی خیالی شده اند و به حقیقت وجود خود پی میبرند . که با هم شرایط همسان و مناسبی ندارند . کم کم ناسازگاری و بی تفاوتی شروع می گردد و در پایان راهی جز گسیختن خانواده خود نمی بینند .

ن ) عدم شناخت همسران از نیازهای یکدیگر : عدم شناخت همسران از نیازهای یکدیگر . خود دلایل فراوانی دارد از جمله : عدم رعایت همسان گزینی ، اختلاف سطح فرهنگی ، فکر و اجتماع زن و شوهر و عدم درک یکدیگر و توجه سبک سرانه به مسائل زندگی که در نتیجه کانون گرم خانواده را به محیطی خشک و بی روح تبدیل می کنند . در این زمینه دکتر افروز می گوید : حدود ۹۰% جدائیها و اختلافهای خانوادگی به طور مستقیم و غیر مستقیم ناشی ازعدم شناخت کافی همسران از نیازهای روانی ، عاطفی ، فکری و زیستی یکدیگر است . وی می گوید کم مهارتی در اتخاذ روشهای مطلوب برای تأمین نیازهای طبیعی و فکری همسر نیز جزء احساسی ترین ریشه این اختلافات و جدائیها محسوب می شود . حدود یک پنجم زوجها در شهرهای بزرگ یا از هم جدا می شوند یا در آستانه جدایی از یکدیگر قرار می گیرند با تأکید بر این نکته وجود جامعه سالم در گرو داشتن شالودۀ خانوادۀ سالم است اندیشه هدفمند و رفتار زن و شوهر محور اصلی خانواده است چنانچه پیوند میان آنها مبارک نباشد در یافتن قابلیتهای پدری و مادری مشکل خواهد داشت وی پیشنهاد می کند زوجها در دنیای امروز برای بالا بردن ضریب استحکام خانواده و کاهش زمینه های ستیزه و طلاق ، تربیت فرزندان سالم ، صالح ، خلاق و هوشمند باید به طور جدی به دانش افزایی بپردازند .

م ) فراموش شدن آداب و رسوم : ناگسترش تکنولوژی و وارد شدن جامعه انسانی به عرضه نوین بسیار از سنتها و آداب رسوم اجدادی از بین می روند و بدون توجه فراموش می گردند . رعایت نکردن سنتها و آداب و رسوم به طور مستقیم باعث عدم کارایی کارکردهای خانواده می گردد و آداب و رسوم جدیدی که با پیشرفت های صنعتی همنوا باشد به وجود نیامده است و یا کارایی مناسب ندارد . طرد سالمندان از خانواده به عنوان انسانهای مزاحم رو به افزایش است که سبب عدم انتقال تجربیات به نسلهای بعدی می شود .

ه ) اعتیاد به مواد مخدر : یکی از علل فردی – اجتماعی است در جوامع انسانی باعث متلاشی شدن خانواده ها می گردد اعتیاد یکی از همسران به مواد مخدر است با گسترش روز افزون مصرف مواد مخدر خانواده های بسیاری متلاشی می شوند .  دربعضی از جوامع اعتیاد از عوامل اصلی طلاق محسوب می شود .

  ی )خیانت یکی از همسران : از علل دیگری که موجبات طلاق و گسیختگی خانواده را فراهم می آورد عدم وفاداری و خیانت همسران به یکدیگر است . در بعضی از کشورها نزدیک به ۱۰% طلاقها به دلیل خیانت یکی از دو همسر صورت گرفته است .