این حادثه اردیبهشت امسال در یکی از محلات تهران رخ داد. مرد جوان ابتدا در تماس با پلیس مدعی شده بود که همسرش گم شده است، اما کارآگاهان با شروع تحقیقات دریافتند این زوج با هم اختلاف داشتهاند.
دختر بزرگ این زوج به پلیس گفت: دو شب قبل تولدم بود و در خانهمان میهمان داشتیم. صبح مادرم من و برادرم را بیدار کرد و بعد از خوردن صبحانه به مدرسه رفتیم اما وقتی برگشتیم مادرم در خانه نبود و پدرم گفت با مادرتان دعوا کردیم و او قهر کرد و رفت.
در ادامه تیم جنایی به مرد میانسال مشکوک شده و او را بازداشت کردند که در همان بازجوییهای اولیه لب به اعتراف گشود و در تشریح این جنایت گفت: روز حادثه وقتی بچهها به مدرسه رفتند با همسرم دعوایمان شد، من از شدت عصبانیت نخ یکی از بادکنکها را دور گردن همسرم پیچیدم و محکم کشیدم و چند ثانیه بعد فهمیدم دیگر نفس نمیکشد. همان موقع پشیمان شدم اما دیگر کاری از دستم برنمیآمد.
از ترس اینکه بچهها متوجه ماجرا شوند بهسرعت جسد همسرم را زیر تختخواب بچهها پنهان کردم.
متهم اضافه کرد: آن شب بچهها هنگام خواب بهانه مادرشان را گرفتند و با گریه خوابیدند، اما نمیدانستند که جسد مادرشان زیر تختخوابشان است.
روز بعد وقتی بچهها به مدرسه رفتند جسد را بیرون آوردم و ماشین دوستم را گرفتم و جسد را با پتو به حاشیه شرق تهران بردم و دفن کردم.
بدین ترتیب پرونده برای رسیدگی به شعبه ۱۰ دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.
در دادگاه چه گذشت
در ابتدای جلسه دادگاه مادر مقتول به جایگاه رفت و درخواست قصاص کرد، سپس پسر و دختر قربانی نیز خواستار حکم قصاص برای پدرشان شدند.
پس از آن متهم در حالی که اشک میریخت به جایگاه رفت و گفت: حدود ۲۰ سال با همسرم زندگی کردم. او زن خوبی بود اما من سالها به شیشه و هروئین اعتیاد داشتم، او بارها کمکم کرد تا بالاخره ترک کردم، اما روز حادثه با برادرزنم شهرام مخفیانه در انباری شیشه میکشیدیم که همسرم به آنجا آمد. او با دیدن من و پایپی که در دستم بود خیلی عصبانی شد، من هم وقتی چشمم به چشم او افتاد خجالت کشیدم، چون خیلی برای ترک دادنم تلاش و از خودگذشتگی کرده بود.
همسرم با حالتی عصبانی گفت، برای خودم متأسفم که فکر کردم آدم شدی، بعد هم در انباری را کوبید و رفت. شهرام بهسرعت از خانه ما رفت و من هم به خانه برگشتم. همسرم تنها نشسته بود و گریه میکرد، برای خودم مشروب ریختم و خوردم.
وقتی سرم داغ شد دوباره با هم بحثمان شد و من در یک لحظه نخ یکی از بادکنکها را که روی دیوار آویزان بود، کشیدم و دور گردنش انداختم، او هم مدام میگفت «اگر مردی نخ را بکش و مرا بکش» با عصبانیت نخ را محکم کشیدم و چند ثانیه بعد وقتی دیدم دستهایش بیرمق شده فهمیدم او دیگر نفس نمیکشد.
قاضی از متهم پرسید: چطور به ذهنت رسید که با نخ بادکنک همسرت را خفه کنی؟
متهم جواب داد: شب جشن تولد دخترم وقتی نخ بادکنکها را میبستیم مقاومت نخها ذهنم را درگیر کرد و فکر کردم اگر این نخها دور گردن کسی بیفتد میتواند آدم را خفه کند.
در ادامه قاضی با توجه به اینکه مادر، خواهر و فرزندان مقتول همگی لباس مشکی عزا بر تن داشتند، پرسید که آیا هنوز به خاطر این حادثه لباس مشکی بر تن دارید که خواهر مقتول گفت: جناب قاضی ما بهتازگی برادرمان را هم از دست دادهایم، بعد از قتل خواهرم شهرام بشدت عذاب وجدان داشت و میگفت اگر آن روز با شوهر خواهرم در انباری شیشه نمیکشیدیم این اتفاق نمیافتاد، او خودش را مسبب این قتل میدانست و بالاخره هم چند روز قبل خودکشی کرد.
در ادامه متهم برای آخرین دفاع به جایگاه رفت و گفت: من میدانم اشتباه بزرگی کردهام. من مستحق مرگ هستم و نمیخواهم مرا ببخشند، من باید اعدام شوم.
در پایان جلسه قضات برای صدور رأی وارد شور شدند و براساس مدرکهای موجود در پرونده، اظهارات صریح متهم و درخواست اولیایدم، متهم را به قصاص محکوم کردند.